خلاصه وضعيت!

سلام به پسر گلم.چند لحظه پيش بردمت حموم. قبلش هم بابايي كلي با هات بازي كرده بود. پاك خسته شدي و خدا رو شكر به يه خواب عميق وبيشتر از دودقيقه!!! فرو رفتي!الان دو ماه و بيست روزه هستي. خداروشكر شبها ميخوابي ولي امان از روزها....گريه  و بغل و شير...بقول يه بنده خدا چشم و دهنت با هم باز ميشه!حتي نه!!اول گريه ميكني بعد چشمهاتو باز ميكني و از خواب بيدار ميشي.متاسفانه به بغل كردن ساده هم قناعت نميكني بايد راه ببريمت و اگه بشينيم گريه ميكني. خيلي از كارهاي منو بابايي شيفتي شده مثل غذا خوردن و خوابيدن. هردو همزمان نميتونيم غذا بخوريم چون يكي بايد تو رو نگه داره!!!البته قبلا خيلي وحشتناكتر بودي!! الان خدا رو شكر ميكنم كه شبها معمولا بين ساعت ده تا يازده خوابت ميبره و تا ساعت پنج يا شش صبح فقط  دوبار بيدار ميشي.....خوب برات بگم كه شش روز بعد از تولد نافت افتاد و بيست روز بعدش يعني بيست و دوم مردادختنه شدي.چون تو ماه رمضون به دنيا اومدي اونموقع نتونستيم برات جشن بگيريم ولي تقريبا يكماه بعد از تولدت به خاطر گل روي تو يه جشن گرفتيم كه دست كمي از جشن عقد نبود.شصت نفر دعوت بودن كه تقريبا پنجاه نفرشون لطف كردن  و اومدن.براي راحتي حال مهمونا و بعد مسافت جشنو تو خونه مامان جون گرفتيم كه مامان جون و خاله ستاره و بعدش هم داييها خيلي زحمت كشيدن.خاله رها هم با اينكه فقط يك روز مرخصي داشت اومد هرچند بعد از پايان مهماني رسيد ولي بخاطر تو اومد.وقتي تو دو ماه و پانزده روزه شدي با مامان جون و خاله ستاره و بابا رفتيم خونه خاله رها كه اين اولين مسافرت تو بود.من هرگز يادم نميره و نبايد يادم بره كه مامان جون و خاله ستاره  چقدر براي من و تو زحمت كشيدن. خاله رها و داييها... همه اونها عميق و عاشقانه دوستت دارن طوري كه براي من غير قابل تصور بود واقعا گاهي برام عجيب و باورنكردنيه كه چطور اونها تو رو تا اين حد دوستت دارن طوري كه وقتي نمي بيننت برات گريه ميكنن!من واقعا شرمنده لطف و محبتشون نسبت به تو و خودم شدم اميدوارم تو خوشيها و شاديهاشون بتونم براشون جبران كنم.عكس اول مال شب جشنته دومی هم مال موقعیه که برای اولین بار رفتی مسافرت خونه خاله رها