امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی جون

بدون عنوان

چندروز پیش تو حیاط خونه مادر بزرگ نشسته بودیم بهم میگی میخوام روی  دیوار بشینم...میگم عزیزم نمیتونم اونقدر بلندت کنم بعدشم دیوار خطرناکه...عمه جون متوجه منظورت میشه و یه بلوک سیمانی میاره جلو و میگه باشه عزیزم بیا بشین رو دیوار!!! قوشباق یعنی بشقاب اوکتولا   ادکلن میگی من ازین خونه ها دوست دارم که دیوارنداره میخوام تواین خونه هابرم. .فهمیدم منظورت الاچیقه همچنان به پشه میگی پشره که ترکیبی ازدوکلمه پشه و حشره ست!!!
1 آبان 1395

بدون عنوان

یه ساقه  گل  میذاری تو گلدون میگم داری چیکار میکنی؟ میگی میخوام اینو بکاشم!!! صبح بلند شدی میگی مانی.بله پسرم؟ حرفم درد میکنه!!! و گلوتو ماساژمیدی!
26 خرداد 1395

عبارات با مزه پسرم

منو نگهش داش باش!!! لامپ خاموش نمی باشه.(ترکیبی از نمیشه و باشه) گوشگاب...گذا...گوری....گاشوگ...رنگ گهوه ای... همه جا به ق میگه گ///اونوقت موقع گفتن مگه...میگه مقههههه عشق اینروزهاش وصف صحنه تصادفیه که چند وقت قبل خودمون هم بخشی ازش بودیم و خوشبختانه بخیر گذشت...پاتول زد به صندوخه پجو...بعد زد به پیاد اون مدادی(پراید نوک مدادی)فمون پیاد درومد...درش کنده شد...امبیاس اومد....اقاهه پا نداشت!!!!البته با چاشنی زیاد....کل کروکی صحنه تصادف در جا ارائه میده. و مثل همیشه عاشق پیس....چه ادکلن باشه چه شیشه شور پرتقال ناخونی!     ...
17 بهمن 1394

در جستجوی گربه!!!

بهت خوش گذشت و ازون لحظات کاملا لذت بردی و شاد بودی.خداروشکر که هنوز ناراحتیها رو نمیتونی درک کنی.....اما من مثل تو شاد نبودم....چون بابا برای دومین بار تو بیمارستان امام علی بستری شده بود ...اینجا هم محوطه بیمارستانه...... ...
12 آبان 1394

آغوش

اینروزها سیر نمیشوم از بوسیدنت....از بوسه هایت........از در آغوش کشیدنت....ازینکه مرا در اغوش میکشی........ این لحظه ها را با ارامشی عمیق  سپری میکنم...در آغوش میگیرمت...میبویمت...میبوسمت.....این دوسال چقدر زود گذشت......پلک بر هم میزنم و میگویم .این بیست سال چقدر زود گذشت......آنقدر تو را در آغوش میگیرم و می بوسم که وقتی بزرگ شدی حسرت اینروزها را نخورم....هنوز انقدر کوچکی که میتوانم تو را از روی زمین بلند کنم در آغوش بگیرم...بلندت کنم و روی شانه هایم بگذارم....باید از تمام این ثانیه ها لذت ببرم پیری و ناتوانی من همزمان میشود با رعنا شدن تو آنزمان دیگر نمیتوانم تورا روی دستانم بگیرم و به قلبم بفشارم.....بیا  از امروزمان از هر لح...
7 آبان 1394

شهریور و مهر94

شهریور ماه بالاخره موفق شدم تو رو از پوشک بگیرم...فکر میکردم خیلی سخت باشه اما سختیش فقط سه چهار روز اول بود.اگه میدونستم به این راحتیه زودتر اقدام میکردم.....دوماهی میشه که هردومون ازشر پوشک خلاص شدیم!!! چند وقت پیش برای همرنگ شدن با جماعت منم رفتم و تو گروهای اجتماعی عضو شدم....ثمره اش غیر ازینکه یکی دوبار نهارم تبدیل به زغال شد یه چیز دیگه هم بود...دیم تو عصبی تر و لجباز تر از همیشه شدی....مدام سر همه چی بیخود و بی جهت گریه میکردی...خلاصه بعد ازینکه ظرف یکماه بشدت معتاد و وابسته شده بودم به تلگرام...در اوج اعتیادترک اعتیاد کردم و با همتی عظیییییییییییم....از همه گروهها انصراف دادم...خیلی اراده میخواست پسرم ...یعنی ترک تلگرام از پروژه ت...
4 آبان 1394

روزهای باهم بودن

اینروزها روزهای باهم بودن ماست...همه جا با همیم...مسجد و مهمونی ...عزا و عروسی...حموم و بازی...خرید و تفریح....خوابیدن و بیدار شدن...حرف زدن و غذا خوردن......روزهایی میادکه دنیای مادر و فرزندی ما به نوعی ازهم جدا میشه...روزهایی که به مهد و مدرسه میری...باشگاه پسرانه...مدرسه پسرانه...تو مسجد قسمت مردانه...تو عروسی تو جمعهای مردانه..و دنیای مردانه تو از دنیای زنانه من جدا میشه.....غم انگیزه ولی همینکه رشد وبزرگ شدنت رو میبینم خستگی از تنم در میره...پسرم مرد میشه...آقا میشه...خوشتیپ میشه...خیلی باید لذتبخش باشه وقتی بعنوان مادرت ببینم چشم دخترها دنبالته خوب حالا بریم سراغ حرفهای بامزه ات: امیرعلی کفشتو کجا گذاشتی؟..توی بیرون!!! مامانی به...
4 مهر 1394

دوسالگی

سلام عزیزکم .تولدت مبارک.امروز دوساله شدی.امیدوارم همیشه تندرست و شاد زندگی کنی. قدت شده نود سانت وزنت هم سیزده و چهارصد......تو خونه مادر جون برات جشن تولد گرفتیم. بخاطر بادکنکها از همه بیشتر خوشحال شدی. بعدشم که بخاطر فوت کردن شمع .دهها بار اینکارو تکرار کردی و متاسفانه کیک تولدت کلا خیس شد! و درانتها هم که نذاشتی هیچ بچه ای یه نگاه به اسباب بازیهات بندازه.چه میشه کرد باید واقعیتها رو گفت. من اصلا موافق نیستم با وبلاگهایی که فقط از گل و بلبل و خوشی و خنده مینویسن...واقعیت اینه که اینروزها خیلی لجباز  و بدقلق شدی.حتی نتونستم یه عکس درست و حسابی ازت بگیرم. وتقریبا همه مهمونها هم کلافه و عصبی شدن از کارها و رفتارت.هنوز اونقدر کوچیک...
2 مرداد 1394

حرف زدنهات

حرفهای بامزه ای میزنی که هرچقدر هم تکرارمیشه بازهم مارو به خنده میندازه الان تو حیاط وایسادی و داد میزنی مادر جون بونگیییییی! میگی یو دیوای مالک لک دیدم!وفت!  یعنی   رو دیوار مارمولک دیدم رفت! مدام تو خونه را ه میری و میگی بسی نی بیده .ایزیل(گیلاس)بیده بوخویم.توت فینگیلی بیده! دایی جابقی اناخت...بابا صویتی شیدست...همش بهت میگفتم مورچه ها رو نکش. مورچه کوچولوئه گناه داره..دیروز اومدی پیشم و گفتی شیر گونا دایه؟گفتم نه شیر گناه نداره. شیر بزرگه قویه مورچه گناه داره.بعد شیر اسباب بازیتو نشونم دادی و گفتی:علی دم کند! منو میگی؟امان ازین سیاست اول امان نامه گرفتی بعد خرابکاریتو رو کردی! متاسفانه مدام سرت تو یخ...
10 تير 1394