امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

امیرعلی جون

تغییرات

1393/1/31 11:27
نویسنده : زهرا
213 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسری....الان تو ایوون خونه مامان جون خوابیدی. هوا خیلی دلچسب و کاملا بهاریه..چندروز پیش مامان جون و بابا جون رفتن کربلا و ما یه چند روز اینجا و چند روز خونه خودمون همراه خاله ستاره می مونیم.دیروز بالاخره بعد از نه ماه اولین دندونتو دیدم! و جالبه که قراره تقریبا همزمان یک جفت دندون خرگوشی خوشگل اونهم تو فک بالا داشته باشی. آخه معمولا دندون پایین زودتر در میاد.وقتی مامان جون از مسافرت برگشت واست آش دندونی درست میکنیم.اینروزها وقتی به آهنگای شاد مورد علاقه خودت گوش میدی دست میزنی و همزمان سرتو تکون میدی و خلاصه اینکه از خودت خوشحالی در وکنی.هر وقت هم حال و حوصله داشته باشی بای بای میکنی.هنوزم اصوات نامفهوم بابا و دد میگی و خدارو شکر غذا خوردن و خوابیدنت بهتر شده اما همچنان به شدت بغلی هستی.عاشق موز و سیب و بعدشم بیسکوییت و سوپ هستی.همش دوست داری دستاتو نگهداریم و راه ببریمت.به وسایل عجیب و غریب غیر از اسباب بازیهات بیشتر علاقه نشون میدی مثل جارو برقی قاشق و بشقاب سینی و قابلمه و علی الخصوص کلید و پریز  و انواع دوشاخه و سیم!موقع شیر خوردن هم حتما باید دستتو بذاری تو دهنم حتی اگه شده به زور و گریه!!!جدیدا تو خواب همش دور میزنی و حالتهای خوابت خیلی خنده داره فک کنم تو خواب بیشتر جابجا میشی و غلت میزنی تا بیداری!دیروز هم متاسفانه یکی دوبار بدجوری به سرت ضربه زدیناراحتکلا نمیدونم بخاطر دندونه یا کم غذا خوردن که خیلی لاغر شدی دیگه دستها و گردنت تپلی نیست.خدا رو شکر که روزهای زیبای بهار هم رسید و به زودی میتونیم با هم بریم گردش...دوبار بردیمت پارک که با دیدن بچه ها و و سایل بازی پارک کلا ازشدت شگفتی مات و مبهوت مونده بودی با دهن باز!همینکه گریه نکردی خدا رو شکر.دوست دارم هرچه زودتر راه رفتنتو ببینم عسلم.راستی امروز روز مادره یعنی روز من!باورم نمیشه که منم یه مادر هستم!  

                  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)