بدون عنوان
سلام پسر گلم خوبی مامانی؟چطوری؟چکار میکنی عزیزم؟یکی دوروز تکون نخوردی ساکت و مظلوم شده بودی خیلی نگران شدم متاسفانه همیشه افکار منفی دارم و زود دلشوره و نگرانی میاد سراغم.مخصوصا صبحها که بیدار میشم همش میگم وای نکنه دیشب بد خوابیدم و تو اذیت شدی؟ نکنه بهت آسیب رسونده باشم؟هروقت نگران میشم واست قران میخونم تا قلبم آروم بشه عزیز دلم.دو روز پیش همراه خاله ستاره و بابا رفتیم واست تخت و کمد خریدیم. البته مامان جون واست خرید ما فقط رفتیم انتخاب کردیم.خودمم میدونم خیلی زوده ولی خوب چیکار کنیم مامان جون عجله داره هر چی باشه تو اولین نوه هستی.فکر کنم هنوز نیومده تو رو بیشتر دوست داره تا منو! همش میگه مواظب خودت باش اگه اتفاقی واسه بچه بیفته میکشمت!!!تازه قراره تا آخر همین ماه کالسه و روروئک و بقیه وسایلتو بخره بیاره!لباسها و اسباب بازیهاروهم که قبل از عید خرید!اونم درحالیکه قراره جنابعالی15 مرداد به دنیا بیایمنو بابایی هم خیلی واسه اومدنت لحظه شماری میکنیم. بابایی همش میگه کاشکی تو زودتر به دنیا بیای ولی من سریع میگم خدا نکنه. اونوقت بچه ام نارس به دنیا میاد. بگو خدا کنه این چند ماه سریعتر بگذره بچه ام به وقتش صحیح و سالم به دنیا بیاد.وای کی میشه.... همش تقویم تو دستمه زمان خیلی کند میگذره. فقط موقعهایی که میرم خونه مامان جون گذشت زمانو احساس نمیکنم.شبی که تخت و کمدو آوردیم بابایی و خاله ستاره سریع تمیزش کردن و اسباب بازیها و لباسها و کفشها تو چیدن توش.حالا من هرروز میرم تو اتاقت و قربون صدقه ات میرم. وقتی میبینم تختت خالیه و تو نیستی ناراحت میشم .با وجود اینکه هنوز به دنیا نیومدی و لی بعضی وقتا دلم برات تنگ میشه پسر گلم.بعدشم ازینکه تو نیستی گریه ام میگیره نمیدونم چرا.