آغوش
اینروزها سیر نمیشوم از بوسیدنت....از بوسه هایت........از در آغوش کشیدنت....ازینکه مرا در اغوش میکشی........
این لحظه ها را با ارامشی عمیق سپری میکنم...در آغوش میگیرمت...میبویمت...میبوسمت.....این دوسال چقدر زود گذشت......پلک بر هم میزنم و میگویم .این بیست سال چقدر زود گذشت......آنقدر تو را در آغوش میگیرم و می بوسم که وقتی بزرگ شدی حسرت اینروزها را نخورم....هنوز انقدر کوچکی که میتوانم تو را از روی زمین بلند کنم در آغوش بگیرم...بلندت کنم و روی شانه هایم بگذارم....باید از تمام این ثانیه ها لذت ببرم پیری و ناتوانی من همزمان میشود با رعنا شدن تو آنزمان دیگر نمیتوانم تورا روی دستانم بگیرم و به قلبم بفشارم.....بیا از امروزمان از هر لحظه ا و ثانیه اش برای با هم بودن لذت ببریم پسرکم.......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی