شهریور و مهر94
شهریور ماه بالاخره موفق شدم تو رو از پوشک بگیرم...فکر میکردم خیلی سخت باشه اما سختیش فقط سه چهار روز اول بود.اگه میدونستم به این راحتیه زودتر اقدام میکردم.....دوماهی میشه که هردومون ازشر پوشک خلاص شدیم!!!
چند وقت پیش برای همرنگ شدن با جماعت منم رفتم و تو گروهای اجتماعی عضو شدم....ثمره اش غیر ازینکه یکی دوبار نهارم تبدیل به زغال شد یه چیز دیگه هم بود...دیم تو عصبی تر و لجباز تر از همیشه شدی....مدام سر همه چی بیخود و بی جهت گریه میکردی...خلاصه بعد ازینکه ظرف یکماه بشدت معتاد و وابسته شده بودم به تلگرام...در اوج اعتیادترک اعتیاد کردم و با همتی عظیییییییییییم....از همه گروهها انصراف دادم...خیلی اراده میخواست پسرم ...یعنی ترک تلگرام از پروژه ترک پوشک سخت تر بود!برای اینکه وسوسه نشم کلا نرام افزارشو از گوشیم حذف کردم!
چند وقت پیش هم متاسفانه مریض شدی...ظرف یکی دوساعت سه بار رفتیم بیمارستانو برگشتیم ...همینکه برمیگشتیم خونه حالت بدتر ازقبل میشد...اخرش شروع کردی به بالا اوردن شدیییید...چند بار بالا اوردی ...درنهایت برای اولین بار تو عمرت اونشب تو بیمارستان موندی و رفتی زیر سرم...و طبق معمول امپول زدن و رگ گرفتن از تو یک تراژدی بزرگ بود...زیر دست پرستارها یکریز اشک میریختی و میگفتییی کووومک...مامانی کوومک...منم مجبور بودم کمکی نکنم و به جای اینکه نجاتت بدم محکمتر دست و پاتو نگه دارم تا پرستارها به کارشون برسن...خیلی سخت بود..انگار باورت نمیشد من دارم بجای کمک به تو به اونایی که داشتن باعث ازار و ناراحتیت میشدن کمک کنم...میدونم که توی ذهن بچگانه تو این اصلا قابل هضم نبود....همراه هر قطره سرمت منهم یکسره اشک میریختم...وتواون لحظات فکر میکردیم به تمام مادرهایی که بچه هایی با بیماری سخت و لاعلاج دارن.....وای خدا....مادرهایی که بچه هاشونو از دست میدن...وای ...مردن برای یک مادر هزاران بار اسانتر و شیرینتر و خواستنی تر ازینه که بچه شو تو چنان وضعیتی ببینه.....
یه روز هم بردمت آتلیه....که بهیچ عنوان همکاری نکردی ونتونستیم حتی یک عکس ازت بگیریم.موقع برگشتن به خونه حتی خواستم توی کوچه ازت عکس بگیرم که اونم نذاشتی...اینم مدرک ....دوروز دیگه بزرگ شدی گله نکن که چرا عکس اتلیه ندارم