انتظار

سلام.سلام به پسر خوشگل و نازم.تواین مدت کلی اتفاق افتاد.دایی و مامان

بزرگم رفتن حج وبرگشتن.درحالیکه وقتی دایی حج بود زندایی دخترش رو یک

 ماه زودتر ازموعد به دنیا آورد! اولش همه استرس گرفتن و ناراحت بودن

ولی خوشبختانه بخیر گذشت و هردوشون سالمن.کلی مهمونی و

دعوتی داشتیم از خونه دایی و مامان بزرگ گرفته تا خاله و مامان جون و ....

خاله رها اومد چند روزی خونه مامان جون همه دور هم بودیم که خیلی

خوش گذشت.البته این وسط مسطها جنابعالی هم خودی نشون دادی

و یه روز که من ضعف کردم و بیحال شدم اونقدر حرکتهای عجیب

وغریب و تند و شدید داشتی و بعدشم یهو ساکت شدی

که منو بابایی وحشت کردیم. سریع رفتیم دکتر نوار قلب

کوچولوتو گرفتن خداروشکر گفتن حال تو خوبه ولی من باید

سرم وصل کنم.چندوقته که نمیتونم خوب نفس بکشم مخصوصا

موقع خواب میدونم واسه اینه که تو داری بزرگ میشی ولی حس

میکنم هنوز زوده که تا این حد دچار مشکل بشم آخه حدود سه

ماه دیگه باید به دنیا بیای واگه از الان اینقدر مشکل داشته باشم

پس ماههای آخر چکار کنم؟!دلم برات تنگ میشه عزیزم. میخوام

که بودنت رو حس کنم. میخوام تو صورتت زل بزنم. میخوام توی بغلم

باشی نه توی رویاهام.نمیدونم چرا این روزها الکی گریه میکنم.

البته یواشکی.نگرانم و مدام برای همه صدقه کنار میذارم.تو آزمون

استخدامی قبول شدم و حالا با این وضعیت باید دنبال مصاحبه و گزینش

باشم. خدا کنه قبول بشم و بتونم برم سر کار و گرنه از عهده خرید

پوشکت هم بر نمیایم!!! به خدا میسپرمت پسر عزیزم مواظب خودت

باش که هنوز نیومده عشق منو بابایی.مطمئنم حضورت به زندگی

همه مون رنگ و بوی تازه ای میده. هنوز نیومده همه دوستت دارن

خوشگلم. بابایی که همش دوست داره تو رو ببینه حتی موقع سونو

و نوار قلب و....خدایا مواظب پسر کوچولوی منم باش و همه مادران

منتظر رو با در آغوش گرفتن بچه هاشون خوشحال کن. آمین