دومین مسافرت
پسرم برای دومین بار به مسافرت رفت البته باز هم به خونه خاله ش!خاله رها نمیتونه بیاد پیش ما. منم که دیدم بقیه بخاطر عروسی دارن میرن گفتم بهترین فرصته که جوجو رو ببرم پیش خاله ش. البته بدون بابایی. چون مطمئن بودم که بابایی به این زودی ها نمیتونه مارو ببره پیش خاله.البته این مسافرت برای من هیچ لذتی نداشت همه اش اعصاب خوردی بود.از تردید بین رفتن و نرفتن گرفته تا رسیدن و موندنش!تنها خوبیش این بود که خواهرمو دیدم و اونم خواهرزاده شو. بماند که چقدر برای همه چی حرص خوردم چون به مراسمی رفتم که خودم هم قلبا نمیخواستم برم.....و از بعضی آدمهای اون جمع چقدر متنفر بودم....برام سخت بود که تظاهر به بی تفاوتی کنم و بگم منم مثل بقیه ام. اما نبودم و نیستم...ون...
نویسنده :
زهرا
20:15