خرداد93
پسرم اینروزها داره بزرگ میشه وداره مردی میشه واسه خودش...چند قدم راه میره . می ایسته با اسباب بازیهاش بازی میکنه. دیروز برای اولین بار لقمه های ریز نون و حلواشکری خورد اینقدر خوشحال شدم که مثل آدم بزرگها کنار هم رو صندلیهای جدا گانه نشستیم و صبحانه خوردیم خیلی برام لذت بخش بود.امروز هم با پسرم رفتیم چند قدم تو حیاط راه بره همینکه دو قدم از حیاط رفتیم بیرون دربا صدای وحشتناکی بسته شد کلید نداشتم خیر سرم سنگ گذاشته بودم که باد زحمت سنگ رو هم کشیده بود مزاحم صاحبخونه شدم که درو باز کنه آیفونشون کار نکرد و بنده خدا خودش اومد درو باز کرد!اینروزها پسرم خیلی خیلی کنجکاو شده گذشته از عشق وافرش به کنترل و دوشاخه و پریز و وسایل برقی و موب...
نویسنده :
زهرا
13:44