امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

امیرعلی جون

بیخیال عنوان و اینجور تعارفات...

سلام پسری .خوبی عسلم؟اوضاع و احوالت چطوره؟باورم نمیشه که وارد هفته سی و پنجم شدم. خداروشکر...هر چی  زمان بیشتر به جلو میره خیالم از بابت تو راحت تر میشه و امیدم بیشتر...نمیدونم چرا همش از زایمان زودرس میترسیدم.از بس توی فامیل و در و همسایه و آشنا هزار و صد جور اتفاقات عجیب و غریب برای نی نی هاشون پیش اومده بود منم همش استرس داشتم نکنه واسه بچه منم ازون اتفاقا بیفته.حالا که این مراحلو پشت سر گذاشتم یکی یکی میان و درباره به دنیا اومدن بچه ؛ اسم دکتر و بیمارستان و روش زایمان و...نظر میدن. یکی یکی از یکی بدتر و منفی تر.جالبه خیلیهاشون درباره هیکلم نظر میدن و میگن شکمت خیلی بزرگه خوب شکم زن حامله ...
31 خرداد 1392

هفت ماهه شدی پسرم

سلام پسری.خوبی مامان؟ اینروزها حرکاتت جالبتر و شدید تر شده.برای من خنده داره ولی بابایی همش ازم میپرسه نمیترسی؟چندروز پیش رفتم مصاحبه.تو آزمون کتبی قبول شده بودم.پسرم دعا کن مامانت شاغل بشه. هرچند تو خیلی اذیت میشی و اصلا به نفعت نیست ولی به نفع زندگیمونه.اینطوری خیلی راحتتر میشه زندگی کرد. قبل از مصاحبه خیلی استرس داشتم فشارم افتاده بود. چند تا ازخانوما بهم گفتن شکمتو با چادر بپوشون اگه بفهمن حامله ای قبول نمیشیا.ولی به نظر من اگه قبول بشم بخاطر لطف خدا و امام رضا نسبت به توئه.امیدوارم بخاطر تو هم که شده خدا دعاهامو بشنوه و قبول بشم. مصاحبه رو خوب دادم. بابایی خیلی بهم کمک کرد. کلی واسم کتا...
11 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام پسرم. خوبی مامانی؟اوضاع و احوالت چطوره عزیزم.منم خوبم در واقع   ای بدک نیستم.و همچنان تمام روزهای خودم رو با انتظار سپری میکنم. انتظار و انتظار و انتظار.....شبها دیگه نمیتونم راحت بخوابم.نمیتونم خوب نفس بکشم. چند روز پیش دوباره مجبور شدم برم دکتر. برام نوار قلب نوشت.اینهفته هم باید برم اکو.تازه فهمیدم جنابعالی جزء معدود نی نی هایی هستی که با وضعیت عرضی لالا کردی!خداکنه ظرف هفته های اینده بچرخی که موقع تولدت اذیت نشی.خداکنه قلب منم مشکلی نداشته باشه که بتونم صحیح و سالم تو رو به دنیا بیارم.الان منو تو باهم  تو ی هفته سی و یک هستیم.بیشترش رفته.این شبا که بیخوابی دارم و حالم خوب نیس طفلک ...
3 خرداد 1392

انتظار

سلام.سلام به پسر خوشگل و نازم.تواین مدت کلی اتفاق افتاد.دایی و مامان بزرگم رفتن حج وبرگشتن.درحالیکه وقتی دایی حج بود زندایی دخترش رو یک  ماه زودتر ازموعد به دنیا آورد! اولش همه استرس گرفتن و ناراحت بودن ولی خوشبختانه بخیر گذشت و هردوشون سالمن.کلی مهمونی و دعوتی داشتیم از خونه دایی و مامان بزرگ گرفته تا خاله و مامان جون و .... خاله رها اومد چند روزی خونه مامان جون همه دور هم بودیم که خیلی خوش گذشت.البته این وسط مسطها جنابعالی هم خودی نشون دادی و یه روز که من ضعف کردم و بیحال شدم اونقدر حرکتهای عجیب وغریب و تند و شدید داشتی و بعدشم یهو ساکت شدی که منو بابایی وحشت کردیم. سریع رفتیم دکتر نوار قلب ...
23 ارديبهشت 1392

6 ماهه شدی عزیز دلم

سلام پسر قشنگم. خوبی مامانی؟چیکار میکنی عزیز دلم؟الان دیگه 6 ماهه شدی و تقریبا 3 ماه دیگه به دنیا میای.ماشا الله دیگه مردی شدی واسه خودت.کاش الان آخرای مرداد بود.همیشه تو رو تصور میکنم. بالباسهایی که واست خریدم. بابایی رو تصور میکنم که بغلت میکنه و با هات بازی میکنه.وقتی میبرمت خونه مامان جون پیش داییها و خاله ستاره. وای کی میشه من این روزها رو ببینم. ببینم که چطور همه با هات بازی میکنن و حرف میزنن.و تو فقط به فکر شیرخوردن و خوابیدن خودتی. کی میشه این لباسای نوزادی و سر همی رو تنت کنم و دست و پاهای تپل و کوچولوت  رو ببوسم.کی میشه هر لحظه و هر ثانیه به صورت  معصوم و پاکت نگاه کنم و غرق لذت و آرامش بشم.خ...
9 ارديبهشت 1392

تصورات ما

سلام پسر مامان. چطوری خوشگلم؟ مامان بزرگت پیش بینی کرده تو یا دوقلویی یا خیلی درشت!!!مامان  جونت هم واست  کالسکه و اسباب بازی و کلی وسیله دیگه خریده.  تقریبا وسایلت کامل شده فقط باید منتظر باشیم تا به وقتش تشریف  فرما بشی عزیز دل مامان وای خدایا کی میشه چشمامو باز کنم و ببینم آخرای مرداد شده و تو تو بغلم هستی عزیزکم.دایی جونت از سربازی برگشته اونم مثل بابایی دستشو میزاره رو شکمم ببینه تو چجوری وول میخوری خیلی واسش عجیبه بابایی هم میگه اگه یه موجود زنده تو شکم من وول بخوره من از وحشت فرار میکنم! ولی  وقتی تو  وروجک بازی در میاری و حرکتهای تو رو  تو شکم من حس ...
5 ارديبهشت 1392

ییلاق

سلام پسری .خوبی عسلم؟چکار میکنی مامانی؟چندروز پیش رفتیم ییلاق.بابا یهو تصمیم گرفت بدون برنامه و هشدار قبلی بریم.علتش هم این بود که گفت  دوست داره بدون برنامه ریزی بریم گردش!!! من زیاد تمایل نداشتم آخه بخاطر تو میترسیدم ولی بابایی گفت تا نی نی نیومده حسابی بگرد که بعدا فقط باید تو خونه بمونی.رفتیم و خوشبختانه بخیر گذشت خوب هم بود یه تنوع و تفریحی شد.چند شب قبل هم من و هم مامان جون خوابتو دیدیم. من خواب دیدم تو کپل و خوشگل و درشتی با موهای روشن و چشمهای کشیده شبیه بچگیهای دایی مجید. مامان جون خواب دید شبیه من  و خاله رهاهستی.درکل  هرسه تا مون تا حد زیادی شبیه بهم هستیم اگه خوابها واقعی باشه پس ...
28 فروردين 1392

بدون عنوان

سلام. سلام به پسر گلم. از وقتی تصمیم گرفتم دیگه افکار منفی نداشته باشم همش به این فکر میکنم یعنی تو چه شکلی هستی؟ خوشگلی؟ بور یا سبزه؟ کپل یا لاغر؟سلامتیتو سپردم به خدا و امام رضا که مواظبت باشن صحیح و سالم باشی.یعنی شبیه داییها میشی یا عموها؟شبیه خودم یابابایی؟!بابا خیلی دوستت داره عزیزم. از الان واست یه عالمه نقشه کشیده.گاهی فکر میکنم یعنی من بیشتر دوستت دارم یا بابایی؟بگذریم..دیروز جات خالی با بابایی رفتیم پارک جنگلی بعد از کلی  خرید و ایستادن تو صف بنزین و گشتن واسه یه جای خوب همینکه وسایلو از ماشین بیرون اوردیمو نشستیم خاله رها زنگ زد که دارم میام خونه ت! لبو لوچه ام آویزون شد نه میخواستم پارکو ازدست بدم نه خاله رها رو...ولی خاله ر...
24 فروردين 1392

بدون عنوان

  سلام پسر گلم خوبی مامانی؟چطوری؟چکار میکنی عزیزم؟یکی دوروز تکون نخوردی ساکت و مظلوم شده بودی خیلی نگران شدم متاسفانه همیشه افکار منفی دارم و زود دلشوره و نگرانی میاد سراغم.مخصوصا صبحها که بیدار میشم همش میگم وای نکنه دیشب بد خوابیدم و تو اذیت شدی؟ نکنه بهت آسیب رسونده باشم؟هروقت نگران میشم واست قران میخونم تا قلبم آروم بشه عزیز دلم.دو روز پیش همراه خاله ستاره و بابا رفتیم واست تخت و کمد خریدیم. البته مامان جون واست خرید ما فقط رفتیم انتخاب کردیم .خودمم میدونم خیلی زوده ولی خوب چیکار کنیم مامان جون عجله داره هر چی باشه تو اولین نوه هستی.فکر کنم هنوز نیومده تو رو بیشتر دوست داره تا منو! همش میگه مواظب خودت باش اگه اتفاقی واسه بچه بیفت...
22 فروردين 1392